کامران



ببرد از من قرار و طاعت هوش// بت سنگین دل سیمین بناگوش

نگاری چابکی شنگی کله دار// ظریفی مهوشی ترکی قبا پوش

ز تاب آتش سودای عشقش// بسان دیگ دایم می زنم جوش

چو پیراهن شوم آسوده خاطر// گرش همچون قبا گیرم در آغوش

اگر پوسیده گردد استخوانم// نگردد مهرت از جانم فراموش

دل و دینم دل و دینم ببردست// بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش

دوای تو دوای توست حافظ// لب نوشش لب نوشش لب نوش.


کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده ای نبود. 

چو پیروز شد تیره روان // چه غم دارد از گریه کاروان؟

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن.

آهنی را که موریانه بخورد// نتوان برد ازو بصیقل زنگ

با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟// نرود میخ آهنی در سنگ

همانا که جرم از طرف ماست.

بروزگار سلامت شکستگان دریاب// که خیر خاطر مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی// بده، وگرنه ستمگر بزور بستاند


قانع به یک استخوان چو کرکس بودن

به زان که طفیل خوان ناکس بودن

با نان جوین خویش حقا که به است

کالوده و بپالوده هر خس بودن

( حکیم عمر خیام)

قومی متفکرند در مذهب و دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

میترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

( امروز روز بزرگداشت حجت الحق الامام عمر ابن ابراهیم خیام نیشابوری است)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طلبه عکاس دانلود خلاصه کتاب نید وبمستر آسیا برج خرید طلایی مشاوره خانواده شلوار فیلم و سریال AQUA PLAZA دوبارگی